عطر شالیزار
عطر شالیزار

عطر شالیزار

روحی

شعر از دوست گرامی سرکار خانم ف مهاجری




بارش برف و سوز و سرمای امروز

مرا برد به خانهٌ پدری که انگار بود دیروز

 

یادش به خیرکرسی بود در اطاقی بزرگ

که جمع می شدیم دور آن از کوچک و بزرگ

 

نشسته زیر کرسی از پشت شیشه بارش برف را دیده

با هم گپ می زدیم و از هر دری سخنی گفته

 

ترمه ای زیبا که روی کرسی را پوشانده بود

مجمعه ای پر از تنقلات که روی آن گذاشته بود

 

گرمای کرسی حس و حال از ما برده  

ما هم سوز و سرمای زمستان را از یاد برده

 

از هر دری سخنی می گفتیم و بودیم شاد

شعرحافظ می خواندیم و از او می کردیم یاد

 

پدر و مادر حرفها داشتند برای گفتن

ماهم گوش می کردیم به آنچه آنها می گفتن

 

قهقه ها می زدیم و فارغ از تمام دنیا

یاد ندارم آن زمان بود این همه مشکل ها

 

یادش به خیر هرچه بگویم خاطره ای تازه می شود

ولی دل من از یاد این خاطره ها کمی آزرده می شود






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد