ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
که حداقل یکبار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن!
• پابلو نرودا/ ترجمهی احمد شاملو
نازنینم آدم...
پس از آفرینش آدم...خدا گفت به او..
نازنینم آدم...
با تو رازی دارم!..
اندکی پیشتر آی..
آدم آرام و نجیب..آمد پیش!!.
...زیرچشمی به خدا می نگریست!..
محو لبخند غم آلود خدا!..دلش انگار گریست...
نازنینم آدم!!.قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید!!!..
یاد من باش...که بس تنهایم!!.
بغض آدم ترکید...گونه هایش لرزید !!
به خدا گفت..
من به اندازه...
من به اندازه گلهای بهشت.......نه...
به اندازه عرش..نه....نه
من به اندازه تنهاییت..ای هستی من..دوستدارت هستم!!
آدم..کوله اش را برداشت
خسته و سخت قدم برمی داشت!...
راهی ظلمت پرشور زمین..
طفلکی بنده غمگین.. آدم!..
در میان لحظه ای جانکاه..هبوط...
زیر لبهای خدا باز شنید...
نازنینم آدم !...نه به اندازه ی تنهایی من...
نه به اندازه ی عرش...نه به اندازه ی گلهای بهشت !...
که به اندازه یک دانه گندم..تو فقط یادم باش !!!
نازنینم آدم...
نبری از یادم.....
5632وبتون حرف نداره انصافا خیلی عالیه