عطر شالیزار
عطر شالیزار

عطر شالیزار

روحی

پشت کوهی

آری از پشت کوه آمده ام
چه میدانستم اینور کوه باید
برای ثروت ، حرام خورد

برای عشق ، خیانت کرد
برای خوب دیده شدن.، دیگری را بد نشان داد
وبرای به عرش رسیدن ، باید دیگری را به فرش کشاند…..
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را میپرسم ، میگویند:
“از پشت کوه آمده!”….
ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اینکه اینور کوه باشم و گرگ!

“حسین پناهی “

آبشار آب سفید الیگودرز(روز جمعه 1393/7/19)


آبشار آب‌سفید یکی از آبشارهای  در شهرستان الیگودرز (استان لرستان ) است . آبشار آب سفید معروف به عروس زیبای آبشار های ایران می‌باشد.  این آبشار در جنوب شرقی این استان و در دامنه کوههای زاگرس و در کنار کوه بلند قالی کوه قرار گرفته‌است و دسترسی به آن با جاده از شهر الیگودرز به سمت اصفهان امکان پذیر است. فاصله الیگودرز تا آبشار 50 کیلومتر می باشد.آب این آبشار از دل تونلی در دل یک کوه سنگی بیرون می‌آید. ارتفاع آبشار ۷۰ متر می‌باشد)


صبح که چشم بازکردم...



صبح که چشم باز کردم تا برخیزم از بستر

طبق عادت با گوش کردن اخبار شنیدم این خبر

 

بانوی شعر معاصر ایران سیمین بهبهانی

صبح امروز با تاسف شتافت به سرای باقی

 

بانویی که عمری سرود واز همه چیز سخن گفت

حال برای همیشه ازدنیا رفت و دیگر خفت

 

نمی دانم از غم ایام در دل او چه می گذشت

ولی هرچه در دل داشت با او درگذشت

 

رفتن او از دنیا برای ما دردناک است

لیک برای اودیگر بسیار آرام بخش است

 

من هم فقدان این بانوی فرهیخته را در شعر و ادب

تسلیت گفته اشعار او را زمزمه می کنم زیر لب

 

خاطرات و اشعار او همیشه جاودانی است

نبود او در بین ما درد بی درمانی است

 

شعر از دوست خوبم :خانم دکتر ف .مهاجر

تورا کهن بوم و بر دوست دارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

به آرامی آغاز مردن میکنی...

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر سفر نکنی،

اگر کتابی نخوانی،

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،

اگر از خودت قدردانی نکنی.

 

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

 

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر برده‌ی عادات خود شوی،

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،

اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،

اگر رنگ‌های متفاوت به تن نکنی،

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

 

تو به آرامی آغاز به مردن میکنی

اگر از شور و حرارت،

از احساسات سرکش،

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،

و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،

دوری کنی.

 

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،

اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی،

که حداقل یک‌بار در تمام زندگی‌ات

ورای مصلحت‌اندیشی بروی.

 

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن!

 

پابلو نرودا/ ترجمه‌ی احمد شاملو

همراه تیم کوهنوردی بانک کشاورزی-پیاده روی در دریاچه حوض سلطان قم-1393/1/29

     اگر از اتوبان تهران- قم گذشته باشید، دریاچه حوض سلطان را می‌بینید که در زیر نور خورشید درخشش خاصی دارد هرچه به آن نزدیکتر می‌شوید نمک اطراف دریاچه بیشتر به چشم می‌آید. اگر با طبیعت و شگفتی‌های آن بیگانه باشید، تنها نظر ساده‌ای به آن انداخته و گذشته‌اید و اگر اهل طبیعت باشید ذهنیت‌هایی چون مرداب باتلاق و نمک و... شما را از نزدیک شدن و حتی یک برنامه پیاده‌روی ساده در اطرافش بر حذر می‌دارد و ما نیز از این ذهنیت جدا نبودیم و ذهنیت نمک و... مخصوصا درکنار جاده بودنش دریاچه را به صورت یک منظر ساده و یک برنامه خسته‌کننده تداعی می‌کرد ولی این بار این ذهنیت شکسته شد و نه تنها این برنامه به صورت خاصی اجرا شد بلکه یک راهپیمایی به یادماندنی در کویر و دریاچه رقم خورد، راهپیمایی از نوع دیگر در میان دریاچه و آب.







با تشکر از دوست خوبم سرکار خانم"ف.مهاجر"

کلمات قصار


التماس بخدا "شجاعت " است.

اگر برآورده شود "رحمت" است.

اگر برآورده نشود "حکمت" است.

 

التماس به خلق خدا "ذلت" است.

اگر برآورده شود "منت" است.

اگر برآورده نشود "خفت" است.

 

تجربه تنها معلمی است که اول امتحان می گیرد و بعد درس می دهد

شعر از دوست گرامی سرکار خانم ف مهاجری




بارش برف و سوز و سرمای امروز

مرا برد به خانهٌ پدری که انگار بود دیروز

 

یادش به خیرکرسی بود در اطاقی بزرگ

که جمع می شدیم دور آن از کوچک و بزرگ

 

نشسته زیر کرسی از پشت شیشه بارش برف را دیده

با هم گپ می زدیم و از هر دری سخنی گفته

 

ترمه ای زیبا که روی کرسی را پوشانده بود

مجمعه ای پر از تنقلات که روی آن گذاشته بود

 

گرمای کرسی حس و حال از ما برده  

ما هم سوز و سرمای زمستان را از یاد برده

 

از هر دری سخنی می گفتیم و بودیم شاد

شعرحافظ می خواندیم و از او می کردیم یاد

 

پدر و مادر حرفها داشتند برای گفتن

ماهم گوش می کردیم به آنچه آنها می گفتن

 

قهقه ها می زدیم و فارغ از تمام دنیا

یاد ندارم آن زمان بود این همه مشکل ها

 

یادش به خیر هرچه بگویم خاطره ای تازه می شود

ولی دل من از یاد این خاطره ها کمی آزرده می شود






خداحافظی از همکاران


به نام خداوند بخشنده مهربان

 

سلام به همه دوستان و همکاران گرامی

خداوند منان را شاکرم که بر من منت نهاد تا بخشی از عمر خویش را در جمع با صفا و پر محبت شما همکاران گرامی سپری کنم، به یقین ادعا میکنم که در طول این مدت بهره فراوانی از آموزه های انسانی، اخلاقی، علمی و فنی شما مدیران توانمند و همکاران پرتلاش و اندیشمند محترم نصیب اینجانب شده است. با توجه به انتقال اینجانب به اداره کل بانکداری خرد، امیدوارم قصور بنده را از صمیم قلب بخشیده و این حقیر را حلال فرمایید. ان شاالله در آینده نزدیک شاهد موفقیت و سربلندی هر چه بیشتر بانک سبزمان و شما باشیم.

 


با سپاس

محمدرضا روحی

شعرقاصدک -مهدی اخوان ثالث


قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟

 خوش خبر باشی ، اما ،‌اما

گرد بام و در من 

 بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا 

 نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس 

 برو آنجا که تو را منتظرند 

 قاصدک

در دل من همه کورند و کرند

دست بردار ازین در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ 

 با دلم می گوید 

 که دروغی تو ، دروغ 

 که فریبی تو. ، فریب 

 قاصدک ! هان ، ولی ... آخر ... ای وای 

 راستی ایا رفتی با باد ؟

با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای

راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟

مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟

 در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

 قاصدک

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند

چهاردهمین شعر از دفتر «ماهیچ، مانگاه»

                   



امشب
در یک خواب عجیب


رو به سمت کلمات
باز خواهد شد.
باد چیزی خواهد گفت.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز ، سر خواهد رفت.
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد ،
باطن آینه خواهد فهمید.

امشب
ساقه معنی را


وزش دوست تکان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.

ته شب ، یک حشره
قسمت خرم تنهایی را

تجربه خواهد کرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.
 

سهراب سپهری

متن مصاحبه نیما با سایت صبح شفت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

افتخار گیلان- پروفسور سمیعی...

                              

    مجید سمیعی (متولد ۲۹ خرداد ۱۳۱۶ در رشت)پزشک و جراح مغز و اعصاب سرشناس ایرانی است. او در حال حاضر ریاست فدراسیون جهانی انجمن جراحان اعصاب و ریاست بیمارستان علوم عصبی هانوفر در آلمان را بر عهده دارد که خود بنیان گذار آن بوده.

وی در زمینهٔ تورم مغز و ترمیم و بازسازی جراحی دستگاه عصبی محیطی مطالعات مهمی انجام داده‌است. ایشان بیشترین اعمال جراحی روی تومورهای موسوم به «نورینوم آکوستیک» انجام داده‌است و در این زمینه بیشترین گزارش‌ها متعلق به ایشان می‌باشد. ایشان در دهه ۱۹۹۰ اقدام به تاسیس یک مرکز بین‌المللی علوم اعصاب (به انگلیسیInternational Neuroscience Institute) که به اختصار INI شناخته می‌شود، نمود. بنای این مرکز برگرفته از شکل مغز می‌باشد. این مرکز در شهر هانوفر آلمان واقع است و ریاست آن را مجید سمیعی بر عهده دارد. سمیعی شاگردان زیادی تربیت کرده‌است که در کشورهای مختلف جهان به فعالیت در زمینه جراحی مغز و اعصاب مشغول هستند و هر ساله کنفرانسی را به افتخار ایشان در یکی از کشورها برگزار می‌کنند. ایشان در حال حاضر نیز بسیار فعال بوده، عمل‌های جراحی سنگین در قاعده مغز را انجام می‌دهد و در اغلب کنگره‌های جراحی مغز و اعصاب جهان بعنوان سخنران مدعو شرکت می‌کند. مجید سمیعی به کشور خود ایران عشق می‌ورزد و تلاش زیادی برای ارتقای جراحی مغز و اعصاب ایران انجام می‌دهد.

سمیعی در ۱۰ مهر ۱۳۹۰ به دریافت عنوان استاد افتخاری دانشگاه تهران نائل شد.

لازم به ذکر است در زمان برگزاری سمپوزیوم  سه روزه  بین المللی مغز و اعصاب با حضور پرفسور سمیعی و اعضای همراه در بیمارستان میلاد تهران مهر ماه 91  اینجانب بنمایندگی از طرف مدیریت بانک کشاورزی تهران بزرگ در خصوص نحوه همکاری خدمات بانکی (ایجادباجه ،خدمات بانکداری الکترونیک و ...) با بیمارستان میلاد و حضور  فعال  بانک کشاورزی در سمپوزیوم  طی چندین جلسه با مسئولین بیمارستان همکاری داشته ام.


امکانات چای خشک کنی سنتی در گیلان قدیم (فر)

                                   

 چای خشک کن سنتی (فر)-منزل مرحوم سید رضی موسوی -شالما شفت

یاد آن عطر چای ! موقع خشک شدن برگ سبز چای داخل فر ، محوطه حیاط منزل را عطر آگین میکرد.

خدمات ارزنده آقای؟؟؟ به اهالی منطقه بخصوص به نسل روشنفکر شالما

.... او کیست ؟ چه خدمات ارزنده ای به مردم منطقه مخصوصا شالما ا رائه نموده است؟ 

حاصل انتشار  نگرش های فکری و فرهنگی ایشان برای شروع کاربا نسلی که در سواد خواندن و نوشتن انگشت شمار بودند به چه صورت بوده است؟

  همچنین با ایجاد زیر ساختهای لازم (جاده-درمانگاه -مدرسه -مسجدو...)جهت اشائه فرهنگ پذیری  نسل جدیدچگونه بوده است. 

در نهایت حاصل دسترنج ایشان در منطقه برای نسل دهه 20-30-40-50 چه دستاورد هایی داشته است؟

منتظر باشید ....


دکتر نیما روحی

جشن تولد  دکتر نیما روحی سال ۱۳۷۲ -رشت   

 


 اگر خود را برای آینده آماده نسازید ،بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید!!


نیمای عزیز: 

 آرزوی سلامتی و موفقیت بیشتر برای شما در دانشگاه ویسکانسین امریکا را داریم. این را هم میدانیم در راه رسیدن هدف بزرگت زحمات زیادی را تحمل نموده ای. (خسته نباشید)

 

                                                              از طرف- پدر ، مادر و برادرت

 

ادامه مطلب ...

سینا

سینا ۳-۴-۱۳۷۵رشت : 

 

 

تقدیم به دوست

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟
غیبت نکرده ای که شوَم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینـﮥ چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگِه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
فروغی بسطامی

تقدیم به دوست

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟
نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟
طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟
من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟
گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟
آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا  

قیصر امین پور 

جمعه ساعت ۳۰/۱۷-۲۷/۵/۱۳۹۰-تهران

تقدیم به دوست

اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده . ویلیام شکسپیر 

 

دختران هیچ نمی­خواهند جز شوهر و وقتی به دست آوردند همه چیز می­خواهند. ویلیام شکسپیر

تقدیم به دوست

گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟ فریدون مشیری

تقدیم به دوست

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ... شاملو

تقدیم به روح برادرم

آن سینه خسته...

روزی عده ای از حوالی دلتنگی آمدند

با خوشه های درو شده

و سنگینی خشمشان را

شانه های تکیده برادرم تحمل کرد.

فردا روز

بر شانه هامان

عمر از دست رفته برادر م تشییع شد.

خاکی کنار رفت

و برای همیشه

دست مهربان برادرم

از نوازش شمعدانی ها بی نصیب شد.

روزی عده ای که چشمانشان رنگ دریا داشت ،

سراغ تو را از اهالی کوچه بالا گرفتند

و بعد از آن

دیگر هیچکس تو را ندید . . .

ما ماندیم

و خاطراتی از دوردست ها

که گهگاهی

ذهن ما را برای یادآوری چهره تو

به کنکاش وا می دارد.

روزی عده ای

سکوت کردند

و باغ پر شد از شقایقهای سفید

که سرخی شان را دم سحرگاه به آسمان بخشیده بودند

تا سخاوت را به ما بفهمانند .

عده ای از همین اهالی عاشق بی نشان . . .